یک گل سرخ برای امیلی



یه وقتایی هست که آدم خیلی نازک میشه. خیلی خیلی حساس.
از یه حرف دیشب، تا 2 بیدار موندم. از اون کامنت صبح، حالم گرفته شد و حالا دوباره با یه شوخی ساده، بغض گلومو گرفته.
نازک شدم روی همه چیزای ساده و بدون اهمیت.
یه نازک شکننده.

از وقتی باتری لپ تاپ رو عوض کردم حدود دوسالی میگذره، چند ماهی که گذشت دوباره خراب شد و شارژ نمیشد. دیگه عوضش نکردم و برای کار کردن باید توی برق میبود. دیروز که میخواستم خاموش کنم و از برق بکشم، دیدم عه عه عه این که اصلا تو برق نبوده! نگو همسری کار داشته و از پیریز کشیده اتش. حالا من مونده بودم این نیم ساعت رو چجوری دووم آورد!

امروز کلا نزدم به برق، تا الان حدود 3 ساعته که روشنه و آخ نگفته! :))

معجزه به این میگن! خوب شدن باتری لپ تاپ بعد از یک سال و اندی، خدا جون مچکریم :))


حساب کردم یه طول استخر تقریبا باید دو ونیم برابر عرضش باشه. یعنی برای این که بتونم راحت و بدون کم آوردن ۲ تا طول برم باید بتونم ۶ تا عرض رو بدون توقف طی کنم. خب الان ۳ رو عالی میرم و این یعنی مسیر طولانی ای در پیشه!

دیروز بعد از مدت ها، استخر حسابی خلوت بود و با اجازه ناجی، ۶ تا طول رفتم ولی چنان خسته شده بودم که انگار دیگه تو پاهام حسی نبود. 

دوست دارم زندگی رو، خصوصا شنای گوگولی :))


فکر میکنم برای اولین باره که درکم نکردی. خب شایدم حق داشته باشی، شاید من خوب توضیح ندادم، شاید.

ولی خواستم بگم اولین بار بود. تو کسی هستی برام که همه ی دیوارهای دورم رو میشکنی و حصار نامحسوس کلمات رو کنار میزنی و بدون هیچ واسطه ای میفهمی منو. 
اولین بار بود که حتی سعی نکردی، اولین بار بود که کارم احمقانه بود به نظرت. 
چه اولین سختی.
 

اگه بخوام یه لیست از قشنگی های دنیا بنویسم حتما شنا و غوطه ور شدن توی آب و اصلا خودِ آب جز گزینه های اولمه.!

یکی از موهبت های زندگی من این بود که توی بچگی شنا رو یاد گرفتم و عاشق آب شدم. شنا خود آرامشه وقتی به مرز بین آب و هوا نگاه میکنم. وقتی روی آب شناور میشم و میذارم جریان های کوچیک منو هر طرفی ببره. وقتی با دستم موج درست میکنم و حس میکنم حرکت این مایع بی شکل رو. 

همه ی اینا رو گفتم که بگم، ورزش در آب رو دریابید! خصوصا توی روزهای گرم تابستون که هر ورزش دیگه ای مثل ایروبیک و باشگاه حسابی عرقتون رو درمیاره و گرمازده تون میکنه، ورزش در آب هم چربی سوزی خوبی داره و هم این که گرما و عرق اذیت کننده نیست.


یه کاری میکنم که ازم متنفر بشی و توی دلم هزار بار ازت عذرخواهی میکنم. ولی میدونی، خیلی لازمه که ازم بدت بیاد که دوستم نداشته باشی. 
گاهی آدما بچه میشن، گاهی خودشونو گول میزنن و تو حسابی بچه شده بودی، هر چقدر هم میخواستم بهت بگم، توجیه میکردی چیزی رو که هم من خوب میدونسم هم خودت.
بهت نمیگم متاسفم از کاری که کردم در عوض لبخند میزنم.

یادته گفتم به فکر کتابخونه اتم؟ 

امروز یه قفسه از کتابخونه رو خالی کردم برای تو. هنوز نیومده، ۵-۶ تا کتاب داستان داری. :)) کتابای تربیتی رو هم گذاشتم همونجا اونام در اصل برای خودته.

سری هری پاتر گرون بود، قصد کردم هردفعه یکیشو بخرم و برای نوجوونیت کنار بذارم. 

عاشقتم، نیومده ی من :)


خسته و نالان و گرفته به لیست فیلم ها نگاه میکردم. حوصله ام نمیکشید بقیه مارول ها رو ببینم. یه چیز شاد دلم میخواست، بدون استرس.

یاد Friends افتادم، گفتم بذار امتحان کنم ببینم چی هست اصلا. و این همان و دیدن ۵ قسمت و قهقه ها همان! خیلی خوب بود، راضیم ازش :)


خیلی قشنگ بود.

 


+ از سه شنبه به صورت کاملا فشرده خونه تی رو شروع کردم. حدود ۱۴ ساعت در روز!

+ میگن قورباغه رو اول قورت بده؟ پاسال نمیدونسم آشپزخونه غولِ خونه تیه و گذاشتم آخر سر، امسال دونسته، آشپزخونه آخرین جای مونده ست! خدا به خیر بگذرونه. :))

+ برام مهم نیس برای عید یا چی، خونه تمیز باشه؛ ولی یه انگیزه ای نزدیک عید توم شکل میگیره، که کل کارای سخت رو میتونم انجام بدم! باید مغتنم شمرد :))

+ نصف خونمون تمیز شده، کل کل کل (با لحن بچگونه خوانده شود:دی )


یه سری نکته هم یاد گرفتم:

۱. دخترم، دستکش دستت کن وقت تمیزکاری تا دستت اینقد پاره پوره و داغون نشه!

۲. بعضی گلای مصنوعی وحشتناک!! رنگ میدن، تا مجبور نشدی، نشورشون.

۳. اگه بین قاب و دیوار یه کوچولو فاصله باشه، لکه ی زرد و بد نمیندازه روی دیوار.

فعلا همینا. صدق الله :)


۱. خونه تی بحمدالله تموم شد. فقط مونده گردگیری و جاروی نهایی. جیغ دست هوراا :دی

۲. از خوشگسازی هم فقط مونده آبی شم دوباره.( اگه نصف موهامو نارنجی کنم، زشته به نظرتون؟ بین نارنجی و آبی شک دارم!)

۳. کادوهای روز مرد و پدر خریداری شد. بازم جیغ دست هورا :دی

۴. فردا سفره هفت سین رو بچینم.

۵. بولت ژونال رو درست کردم برای سال جدید. عاقا خیلی قشنگ شده. خیلی. عاشقشم *-*

۶. امیدوارم امسال عیددیدنی ها راحت و خوشحال تر از پارسال باشه .


اگر از حال این روزهام بخوام بگم.

گرسنگی دائمی که دلم نمیخواد چیزی بخورم. اگر بخورم نهایت ۴-۵ قاشق، بعدشم باید حالت تهوع و سنگینی رو تا چند ساعت تحمل کنم.

از بوها نگم.! نمیتونم آشپزی کنم چون بوی هر غذایی حالم رو بهم میزنه، از بوی ظرف های کثیف نمیتونم برم طرف سینک. اگه همسری همکاری نمیکرد خونمون دیگه جای زندگی نبود!

بی اعصاب، کم طاقت، خسته و کلافه ام.

نمیدونم چطور قراره روزای جدید درسی رو شروع کنم‌. منی که حتی حوصله شنیدن یه آهنگ تا آخر رو ندارم، چجوری سر کلاس ها دووم بیارم؟ تازه درسم بخونم. کارامم پیش ببرم.!

خدایا خودت کمک کن.

+ ببخشید دز بدحالی این پست زیاد بود. تو این دو هفته اخیر، خیلی بهم سخت گذشته واقعا :(


هرچی داشته باشیم و هرچی که میلم بکشه و بتونم بخورم، غنیمته! حالا غذای رستورانِ دانشگاه باشه یا پفک یا غذای مامان پز.


ولی عذاب وجدان داره میکشتم.! همش تو ذهنم رژیم های بارداری و توصیه های غذایی طب سنتی و جدید و اسلامی میاد. :(

خدایا قول میدم خوب بشم از ماه ۴. اون موقع که بتونم درست غذا بپزم و بخورم. میشه الان مسامحتا تاثیر نداشته باشه.؟ :(


سلام :)

۱. امروز ناخونام خیلی دلبری میکرد، صاف و بلند و یکدست شده و جون میده برای لاک! منم دیگه تاب مقاومت از دست دادم و بعد از حدود ۳ ماه دوباره رنگی رنگیشون کردم. ^-^

۲. خوبم، یعنی بهترم. ویارم افتاده توی شب ها. از یک ساعت به مغرب، حدودای ۷ حالت تهوع و حال بدی شروع میشه. سعی میکنم ساعت ۶ یه چیزی بخورم که شب از گرسنگی‌ نمیرم! ساعت ۱۰ هم میخوابم :))

۳. از سی بوک، ۳ تا کتاب خوشمل خریدیم که چون بالای ۵۰ تومن بود، پستش رایگان شد. بی صبرانه منتظرم به دستم برسه. :)

۴. امروز سونو دارم و یعنی دوباره قراره صدای قلبشو بشنوم. خیلی هیجان داره، بی حد و اندازه! *-*

۵. به خیلیا گفتیم. مادرشوهر و مادربزرگ و خاله و امروز قراره به چندنفر دیگه هم بگیم. خجالت میکشم. نمیدونم چرا، نمیتونم دلیلشو توضیح بدم. ولی این که به کسی بگم باردارم‌ برام همراهه با شرم و خجلت! :))

۶. امسال روزه ندارم، شب دوم و چهارم ماه رمضون، افطار دعوتیم. با این بدحالی من توی شب ها، مطمئنم به هرکی نگفتیمم همین چند روزه میفهمه :دی

۷ و آخریش. مامان براش چندتا لباس کوچولو موچولو خریده. به لباسا که نگاه میکردم یه لحظه فکر کردم بندانگشتی من قراره اینقد بزرگ بشه؟! یا خدا! خودت رحم کن :)))


شده صبح چشماتونو باز کنین و غم عالم روی دلتون هوار باشه؟ یه عالمه خوابای دلتنگ ناک و اشک آور هم دیده باشین. اونقدر که حسش نباشه بلند شین؟ اونقدر که دلتون بخواد همون اول صبح زار بزنید؟

امروز، اولین‌ روز ماه رمضونی که روزه نیستم و نماز صبحم قضا شده و از این که تنهام متنفرم.


کلاس بینش شروع شده، خلاصه نویسی رو دوباره شروع میکنم ان شالله.

کلاس نقاشی رو بعد سه ماه وقفه، بلاخره رفتم.

دیروز هم بعد حدود ۲ ماه، غذا پختم. خوب بود، بوش خیلی اذیتم نکرد.

و همه ی اینا یعنی زندگیم داره برمیگرده به تعادل قبلیش، خوشحالم :)


+ پست برگشت گذاشتم وبلاگ ارکیده ولی فکر نمیکنم اونجا بتونم این حرفا رو بزنم. نهایت چندتا معرفی فیلم و آهنگ و . . مخاطبای متنوعی داره که با اکثرشون حس راحتی ندارم‌ 


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها